📜 مرا نکشید!من کلید نمیخواهم! 📜
۵ آذر ماه سال ۲۵۷۶شاهنشاهی
به قلم : #آریاسب_باوند
در کودکی دوست داشتم بزرگ شوم!
در نوجوانی آرزویم پولدار شدن بود!
در جوانی هدفم کسب درجات عالی تحصیلی شد!
اما بزرگ شدم...
تنها آرزویی که به آن دست یافتم ، بزرگ شدن بود.هر چند گاه گهی کودک درونمایه شیطنت میکند!
نه پولدار شدم ، و نه به مقاطع عالی تحصیلی رسیدم!
نه قهر زمانه بود ، و نه سستی و کاهلی !کودنی هم نبود !
من نامش را میگذارم انتخاب🖋
در دنیای کوچک و بسته ی جهان سومی ها ، تنها چیزی که بیش از هر مصیبتی، آزارم میداد ، گزینه ای عمل کردن مردم این جهان بود.
🔴بد
🛑بدتر
بله و بله و بله!
در دنیای ما در تمام ارکان زندگی ، ما محکوم به انتخاب بین بد و بدتر بودیم و هستیم و اما نخواهیم بود !
در انتخاب دوست
در انتخاب رشته ی تحصیلی
انتخاب همسر
انتخاب شغل
انتخاب حتی نوع مردن !
و انتخاب ریاست حکومت هایمان ، اینگونه بودیم و هستیم!
به ما آموختند که ؛
شما دو راه بیشتر ندارید!
و این انتخاب بین بد و بدتر را برنتابیدم!
شاید همین سبب گردید تا،آرزوهای دوران نوجوانی و جوانی به تاریخ بپیوندند!
اما هنوز یک امتیاز برایم مانده بود...
من بزرگ شده بودم !
نه با تغذیه ی خوب و زندگی در رفاه نسبی
نه به روش چهارپایان یا دو پایان منفعل
من با زندان ، بی پولی ، بدهکاری ، بیکاری و تهدید بزرگ شدم
روحم در شریان هستی قدرت خویش را مضاعف کرد ، و آن هم به یک دلیل.
دریافتم که ، انتخاب کنم
جستجو کنم
حرکت کنم
و صفحه ی تازه ای در کتاب بشریت به یادگار بگذارم
✅انتخاب بهتر ✅
درین راه احساسات و عواطف جعلی گاهی به سراغم آمدند ...
حتی زمانی عاشق بودم
زمانی هم به بازی تایید طلبی گذشت ...(بازی اکثر آدمها)
اما گویی جنس خاکی که من از آن ساخته شدم ، مادری به نام #حوا و پدری با نام #آدم ، نداشت!
این خاک خودش مادر بود ...
عدد تاسف باری از سالیان زندگی من ، صرف هپروت توده ای شد که ، با اصراری شرم آور قصد تلقین توهمات خویش را داشتند !
سالها از گفتن باز ماندم و ، تنها دستاویزی که سرم را پایین نگاه میداشت، ترس از تنهایی بود !
اما پس از سالها اسارت در برزخ هپروت انسانها دریافتم که ، گاهی تنها بودن یک پیروزی ست!
(ماهی تنگ شاید اسیر دست من و تو باشد اما ، کل محیط داخل تنگ قلمرو اوست!)
حال تفاوتی بین آن ماهی و من وجود دارد...
اراده ای که به واسطه ی آن میتوانی به خِرَد رسی و ، با خِرَد به دست آمده و هر چقدر خُرد، معمار سازنده ی اندیشه ی خود باشی
معمار شدم و خانه ی کلنگی ای که برایم ساختید از بیخ و بُن خراب کردم ! حتی طاقچه و باغچه ای به یادگار نگاه نداشتم !
این خانه ی تفکر ، هیچ دربی جز دو دربِ انتخاب بد و بدتر نداشت !
خانه ای ساختم که دربهای بیشماری دارد
اما گویی هنوز تعدادی از دوپایان حوا نژاد و آدم پرور ، در صفحات آخر کتاب هپروتشان، ساخت این خانه را جاه طلبی و مقام پرستی معمار میدانند و مینامند!
آهای مردم؛
این معمار نه به دنبال یال و کوپالی ست که از پوست کودکان کار برایش میسازید ، نه به دنبال سمت های مضحک در واژگستان مضحکه کده ی هپروتتان
این خانه برای نسل آینده طراحی گردیده و ، معمار آن پس از پیروزی گزینه ی بهتر ، با فنجان چای یا قهوه ی شب مانده در کوهستانش سر میکند ...
نگران تصاحب کلیدها نباشید !تمام پست ها و سمت ها مال شماست.
در خانه ی نو ، بخشی را برای خودارضایی قدرت طلبان نیز تعریف نمودم! این بیماران آنجا فضای کافی برای تراوشات شهد چرکین سفسطه گران کهنه پوش دارند!
پس به این جماعت بگویید مرا نکشند ! من کلید نمیخواهم!
دیرزمانی ست کلیدسازم و آنقدر کلید دیده ام که از نام این ابزار دچار اسهال واژگان میشوم !
مرا نکشید !من کلید نمیخواهم!
#آریاسب_باوند
یادگاری کوتاه و کوچک در بزرگستان ادب پارسی...
اثری از #آریاسب_باوند
تقدیم به هر آن کس که ، در پی شهرت و مقام ، قد میکشد!
https://t.me/joinchat/AAAAAD8Ylw4nVyjXn6-mfQ